ترجمه درس 5 عربی نهم

گروهی از حیوانات در جنگل بودند : شیر و روباه و گرگ و آهو و سگ و ... .

در روزی از روز ها شش شکارچی آمدند و چاله عمیقی کندند . سپس آن را برای شکار حیوانات و فروش آنها به باغ وحش پوشاندند . ناگهان روباه و آهویی در حفره افتادند . پس کمک خواستند . ولی حیوانات فرار کردند . زیرا آن ها صدای سکارچی ها را از دور شنیدند . روباه و آهو برای نجات تلاش کردند . بعد از چند دقیقه کبوتری برگشت و به روباه گفت : « تلاشت بی فایده است . بالا نیا . تو نمی توانی . بدنت را زخمی کرده ای . » و سگی برگشت و به آهو گفت : « امیدی به نجات تو نیست . بالا نیا . تو نمی توانی . تو بدنت را زخمی کرده ای . »

روباه و آهو یکبار دیگر برای خروج تلاش کردند اما بی فایده بود . آهو ناامید شد و در جایش ماند اما روباه بسیار تلاش کرد . کبوتر به او گفت : « تو نمی توانی . چرا تلاش می کنی ؟ سرنوشت خود را قبول کن . » اما روباه از گودال خارج شد . در این وقت هدهد رسید و گفت : « من این روباه را می شناسم . او کم شنوا است . او گمان می کرد که کبوتر او را برای بیرون آمدن تشویق می کند . حیوانات گفتند : « ما به اهو ظلم کردیم . ما باید به او کمک کنیم . » کبوتر به آهو گفت : « خارج شو . تو می توانی به آسانی خارج شوی . نا امید نشو . » آهو بار دیگر تلاش کرد پس او خارج شد و حیوانات خوشحال شدند .

محمد مهدی شاکری

کلاس 904

دبیرستان شاهد آل یاسین

( شهید قاجاریان )